ولادت  حضرت علی (ع)

دوشینه ازفلق[1] چو شفق[2] گشت آشکار

زد آفتاب خیمه به دامان  کوهسار

 

ذرّات شمس شعشعه[3] ی مهر خاوری

پرتو فکند صبح به ظلمت طلایه دار

 

درپرده ی سحاب نهان گشت قرص ماه

بی پرده قرص مهر برافروخت چون عذار[4]

 

در گوشه سپهرِ ثوابت[5] گرفت جای

سیاره گان زبیم گریزان به هرکنار

 

هرسوگرفته راه هزیمت[6] ستارگان

بنمود مهر چهر، چو زین قصر زرنگار

 

خیل نجوم یکسره ازورطه ی  هلاک

دست حیات خویش کشیدند برحصار

 

زد شهریارمهر کوس[7] سکندری

مغلوب بی مقابله شد جَیش[8] زنگبار

 

روی زمین ز تیرگی کفر پاک شد

بگرفت حق به مرکزاصلی خود قرار

 

دیگر جهان پیرجوانی ز سر گرفت

گلزار دین شگفت چمن گشت لاله زار

 

نوروز شد که گشت نو آیین احمدی

فصل خزان گذشت و رسید اول بهار

 

باد نسیم گشت وزان  ابر بهمنی

دست سخا گشود به دامان مرغزار

 

فرّاش ابرو باد زفرش زمرّدین

گسترد درچمن ، چمن آراست چون نگار

 

پیراست چون عروس صبا صحن باغ را

از شاخه ها شکوفه به گلشن گهر نثار

 

ساغربه کف شقایق سرمست ضَیمران[9]

نرگس بخواب ناز زسرگرمی خمار

 

گل درپیاله باده ی گلرنگ ریخته

ازباده چون پیاله ، لبِ غنچه آبدار

 

سوسن زبان به «نادِ علیّاً سیَنجَلی»

چون نسترن گشوده به هرسوی جویبار

 

هریک زبان به مدح و ثنای علی گشود

بلبل به پای گلبُن و قمری به شاخسار

 

آن سروریکه باعث ایجاد عالم است

کز هستیش زمین و زمان گشته برقرار

 

آن قائل «سلونی»[10] ، مصداق «لَو کَشَف[11]»

نفس رسول[12] قاسم جنّت  قسیم نار

 

 

مدح علی و آل علی درکلام حق

بیرون زحدّ و حصر فزونست از شمار

 

نازل به شأن او شده «یس و هل اتی»

مضمون «إنَّما» چو دلیلی است آشکار

 

تبلیغ حکم آیه «یا ایها الرسول»

درشأن مرتضاست نه در شأن یارِ غار[13]

 

سرچشمه علوم ازل جامع اصول

بر کارخانه ی ازلی صاحب اختیار

 

بینای هرحقایق و دانای مَن عُرف

دریای جود و بحرشرف معدن وقار

 

یعنی علی وصیّ پیمبر ولیّ کل

قائم مقام احمد و سالار هشت و چار

 

ازدست تیغ او علم شرع سربلند

وز زور بازویش شده اسلام پایدار

 

شد کفر پایمال و لگد کوب ، دین قوی

ازبیم ذوالفقار جهانسوزو شعله بار

 

سیماب[14] وار لرزه فتد بر تن عدو

درروز رزم دست برد چون به ذوالفقار

 

ازکثرت هراس دل دشمنان دو نیم

وزخوف بی قیاس ، تن مشرکین فگار

 

روزیکه ذوالفقار کشد شیر ذوالجلال

آرد زجان خصم به تیغ دو سر دمار

 

برچرخ چارمین رسد الغوث اززمین

بر نُه فلک بلند شود بانگ الحذار

 

حیران شود ملائکه افتد در اضطراب

زان ضرب و شست و زان قدر اقتدار

 

گوید دمادم از پی تعظیم دمبدم

درمدح آن خدیو[15] هنرمند تاجدار

 

تیغی چو ذوالفقار جوانمرد چون علی

نشنیده و ندیده دگرچشم روزگار

 

گنجد چگونه منقبت شاه لافتا

در دفتر و رساله بدین وجه اختصار

 

ازفوق عرش کلمه روحی له الفداء

گفته است جبرئیل هزاران هزار بار

 

از چاکری درگه سلطان اولیاء

بر یکدگرملائکه دارند افتخار

 

مدح علی کجا و «حقیرا» تو ازکجا

ازادّعای خویش بلی دارم اعتذار

 

مدّاحیش نه حد سزایم بود ولی

خواهم شمار گردم ازاین سلک و این قطار

 

شاید بدین سخن فکند سایه بر سرم

لاخَوفَ از لبش شنوم حین احتضار

 

حقیرخوئی(ره)[16]



[1] - فلق : سپیدۀ صبح.

[2] - شفق : سرخی هنگام غروب خورشید.

[3] - شعشعه : پرتو، پرتوافشانی، تابش، فروغ

[4] - عذار : چهره – صورت.

[5] - ثوابت : ستاره‌هایی که قدما آن‌ها را ثابت می‌پنداشتند ولی با چشم مسلح می‌توان حرکت آن‌ها را دید.

[6] - هزیمت : شکست لشکر؛ شکست‌خوردگی و پراکندگی لشکر.

[7] - کوس : طبل بزرگ.

[8] - جیش : سپاه.

[9] - ضمیران : اسم عربی شاهسفرم است . (فهرست مخزن الادویه ). سپرغم که آن را ریحان و نازبو نیز گویند. (غیاث ) (آنندراج ). آن را ضیمران نیز گویندو شاه اسفرم شیرازی خوانند.

[10] - سلونی قبل ان تفقدونی فا نّی بطرق السّماء اعلم منّی بطرق الأرض(نهج البلاغه خ 189).

[11] - گفتار امير مؤمنان (ع) است: لو كشف الغطا ما ازددت يقينا.

[12] - اشاره به آیه مباهله که علی(ع) در آن نفس پیامبر(ص) شمرده شده است.

[13] - یار غار : خلیفه ی اول.

[14] - سیماب : مجازاً به معنی خورشید.

[15] - خدیو : پادشاه.

[16] - جهت مشاهده ی متن کامل شعر به کتاب گنجینه ی گذشتگان ج 57 رجوع فرمایید.