امام باقر(ع) - حسینی(ره)
شهادت امام باقر(ع)
ائمّه گلشن عالمده تک به تک گُلدور
امام باقره فکریم ولی توسّلدور
قلمده بیر جَرَیان رموز محنته باخ
مَجازیدن گوتور اَل ای گوزوم حقیقته باخ
حقیقت اهلی حقیقت امام باقردور
حقیقت اوسته اونا یوز وئرن مصیبته باخ
گوروبدی محنت زندان ، مصیبت غربت
او قلب عالم امکاندا صبر و طاقته باخ
آپاردی شامیده هشّام[1] ایلدی محبوس
نئجه گیئوب دئمورم، ماجرای رجعته باخ
یتیشدی هر یره گوردی اذیّت و آزار
غریبه باخ، غم و اندوه و درد غربته باخ
گَلوب مدینه ده بیر مدّت اولدی خانه نشین
نه بیر گَلوب نه گئدن ابتلای وحدته باخ
مدینه حاکمینه شامیدن یازوب هشّام
امامی ئولدوره، مأموره باخ ، کتابته باخ
ولی اولانمادی نائل بو مقصده او دنی
اوزی جحیمه[2] روان اولدی ، عکس نیّته باخ
اگرچه اول شهی مقتول ائدنمدی هشّام
اونون یرینده اولان جانشین نَخوَته باخ
امام باقره عبدُالملک معاصر اولوب
او بی حیاده اولان بغضه باخ ، عداوته باخ
امامی قویمادی دور زمانه آسوده
اونا عم اوغلیسی زید ایلین اذیّته باخ
نه قدر جور و جفا زید ائدوب او مظلومه
دئینمورم، او دنی طبعیده رذالته باخ
امامت اوسته امامیله باغلادی کینه
زهی عجب آرالیقدا اولان قرابته باخ
امام قتلینه ایتدی خلیفه نی مجبور
او بی مروّت ائدن فعله باخ ، سِعایته[3] باخ
ائدوبدی آیه ی اجر رساتی انکار
جفا و جوریده عبدُ الملکده سرعته باخ
خیال ائدوب ائده زهرا چراغینی خاموش
او کور دلده گوگل خانه سینده ظلمته باخ
درست ایلدی بیرزین اسب او بی ایمان
سُواریدی زهریله ، اول شوم کینه فطرته باخ
مدینه حاکمینه یولّادی همان اَیَری
غرور سلطنت و نَخوَت ریاسته باخ
قویوب همان اَیَری بیر آت اوستینه والی
امامه یولّادی ، تدبیره باخ، سیاسته باخ
امامی مکریله ایتدی همان آت اوسته سوار
اوتانمادی او زنازاده بیر جسارته باخ
بولوردی زهریلیدی او ل اَیَر امام علیم
ولی مینِیدی گرک ، مقتضای حکمته باخ
او زهر ایلدی تاثیر حجّتُ اللهه
پوزولدی حالتی بیر انکسار حالته باخ
وجود اقدس سلطان دین ائدوب آماس
تصوّر ایله ، او زهر جفاده شدّته باخ
همان او حالیله پیغمبر اوغلی جان وئردی
شهید ایدن اوز امامین وفاسیز امّته باخ
امام جعفر صادق ویروب آتاسینا غسل
کفن ائدوبدی ، مزاره قویوب ، جلالته باخ
بودور شریعت پیغمبر ئولسه هر مسلم
ایدلّه غسل و کفن ، بو گوزل شریعته باخ
جوان اوغول نه گوزلدور آتانی قبره قویا
نقیض مطلبه باخ ، کربلاده محنته باخ
حسینون اکبری ئولموشدی، کیم ایدِیدی کفن
قوری یر اوسته قالوب جسم پاکی، حسرته باخ
بدن یارالی، قوری یر، جنازه سی عریان
او پاک جسمیده باشدان باشا جراحته باخ
ووروبلا گون کیمی باشین جدایه اهل جفا
بلالی زینبه محشردی، بیر قیامته باخ
دئمه اولونمادی مظلوم امامه غسل و کفن
کُتُب ده معتبر اخباره باخ ، روایته باخ
وئروبله قانیله غسلین عزیز زهرانون
حنوط[4] جسم شریفینده قانلی تربته باخ
ئولنلر ایچره حسینون بیر امتیازیده وار
سوالون اولسا جوابینده طرز صحبته باخ
بو رسمیدور ئولنه اوچ کفن اولور امّا
حسینه بِش کفن اولدی ، جلال و عزّته باخ
یارالاریندان آخان لخته قاندی بیر کفنی
ایکیمجیسی خس و خاشاک اولوبدی، خلعته باخ
امان اوچومجی کفندن که ایتدی سُمّ خُیول
اوزی دئیوب سَحَقونی [5]، همان عبارته باخ
مُخدّراتین اولوب زلفی دوردومونجی کفن
جنازه اوسته عیال شه ولایته باخ
مُحجّبات پریشان ائدوبله زلفلرین
ایدولّه جسم حسینه کفن، محبّته باخ
ندور بِشیمجی کفن، شرحینه حیا ائدورم
گَلوب آتانی اوغول دفن ائده، او ساعته باخ
آتا جنازه سینه بیر حصیر چولقالادی
وجوده باخ، کفنه باخ، او کانِ رأفته باخ
ائدوب آتا اَیاقی آتدا دفن قارداشینی
یاتوب آتا بالا بیر یرده، خوش فراغته باخ
طواف مرقد شش گوشه بیرده اولسا نصیب
«حسینی» ایله دعا، صدقیله اجابته باخ
حسینی(ره)
[1] - هشام بن عبدالملک گرچه در شام می زیست ولی به هر وسیله ممکن حضرت باقر علیه السلام را آزار می داد.
1- روزی امام فرمود:
« هر کس بر هشام قیام کند، هشام او را خواهد کشت. سلطنت هشام بیست سال طول می کشد.»
اصحاب ناراحت شدند. امام فرمود:« چرا اینقدر ناراحتید؟ وقتی که خدای عزوجل اراده کند سلطانی را هلاک گرداند، حرکت زمان و افلاک را سرعت می دهد و روزگارش به سرعت سر میآید.»
بعضی از اصحاب این سخن امام باقر علیه اسلام را به زید بن علی بن الحسین گفتند. اما زید که قصد قیام علیه هشام را داشت، از این سخن هراسی به دل راه نداد، چون آماده شهادت بود. او گفت:« من دیدم در نزد هشام به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دشنام دادند و او چیزی نگفت و اعتراضی نکرد. به خدا قسم اگر هیچ یاوری نداشته باشم، و تنها خود و پسرم بمانم، باز هم بر او قیام می کنم و با او به جنگ میپردازم.»
2- هشام تا میتوانست به امام باقر علیه السلام اهانت میکرد.
روزی به زید گفت:« این برادرت، بقر، چه کرد؟» (به جای باقر، گفت بقر که به معنای گاو است.)
زید گفت: « رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را باقرالعلوم، یعنی شکافنده و روشن کننده علوم نامیده، و تو او را چنین اهانت می کنی؟!»
سپس اشعاری در مدح برادرش امام باقر علیه السلام سرود، به این مضمون که «او امام و منجی و پناه من است.»
3- وقتی هشام حضرت باقر علیه السلام را از مدینه به شام احضار کرد، قبل از ورود امام، به اهل مجلس خود گفت:« من محمد بن الباقر را توبیخ می کنم. وقتی ساکت شدم شما هم شروع کنید به توبیخ کردن او. »
امام بعد از ورود به مجلس، با یک جمله به همگی سلام کرد و اعتنای مخصوصی به هشام نفرمود. سپس بدون اجازه هشام نشست. هشام بسیار عصبانی شد و گفت:« ای محمد بن باقر! همیشه مردی از شما اهل بیت وحدت مسلمین را از بین می برد و مردم را به خود دعوت می کند و از روی سفاهت و جهل، خود را امام مردم می داند.»
او هر چه توانست به امام جسارت کرد. سایرین هم یکی پس از دیگری شروع کردند به توهین و جسارت.
آن گاه امام برخاست و فرمود:« ای مردم! کجا می روید، یا شما را کجا می برند؟! خداوند اولین و آخرین را توسط ما هدایت فرموده است. اگر امروز شما پادشاهید، ما هم در فردا - روز قیام حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه - پادشاه خواهیم بود و بعد از ما پادشاهی به دیگری نمی رسد، چون ما اهل عاقبت خیریم، و خداوند میفرماید:« و عاقبت نیکو مخصوص متقین و پرهیزکاران است.»
هشام دستور داد امام را حبس کردند ولی امام در زندان چنان رفتاری کرد که همه زندانیان شیفته او شدند و به امامت او ایمان آوردند.
4- روزی هشام جسارتی به امام باقر علیه السلام کرد و گفت:« ابو جعفر که میگویند بنی امیه را می کشد تویی؟»
امام فرمود:« پسر عموی ما، ابوالعباس، است.»
پرسید:« چه موقع اتفاق می افتد؟»
فرمود:« چند سالی بیش نمانده و چندان دور نیست.»
5- عروه بن موسی گفت: روزی امام صادق علیه السلام فرمود:« الان چشم هشام را در قبر از حدقه بیرون آوردند.»
پرسیدم: « کی مرد؟»
فرمود:« امروز سه روز از مرگش می گذرد.»
و خبر مرگ هشام بعداً به ما رسید و دیدیم همان روز بود که امام صادق علیه السلام فرموده بود.
منابع:
بحارالانوار، ج 46، صفحات 281 و 296 و 264 و 262.
بحارالانوار، ج 47، ص 150.
[2] - جحیم : آتش سخت شعله زن – جهنّم.
[3] - سعایت : بدگویی – سخن چینی – تهمت.
[4] - حنوط : دارویی معطر مانند کافور که پس از غسل میت به جسد می زنند تا دیرتر متلاشی شود.
[5] - مالیدن و کوبیدن – اشاره به شعر امام حسین(ع) :
شیعتی ما إن شربتم ماء عذب فاذکرونی
أو سعمتم بغریب أو شهید فاندبونی
و أنا سبط الذی من غیر جرم قتلونی
و بجرّد الخیل بعد القتل عمداً سحقونی