احوالات غارت خیام - کلامی تبریزی(ره)
احوالات غارت خیام
چه آتشها به جان زآه دل لب تشنگان دارم
به دل دود شرار خیمه آن دودمان دارم
زده برخیمه ی سجّاد آتش لشکرعدوان
فتاده شمع درفانوس لرزان با دل سوزان
به دورش زینب غمخواره چون پروانه سرگردان
از این پروانه از این شمع صدها داستان دارم
چنان مردانه خود را زد به شعله دختر زهرا
نه ازآتش نموده باک و نه ازطعنه ی اعدا
تماشای محبّت کن بحال سوختن گفتا
من این آتش خریدارم بچانم تا که جان دارم
بلا را درازل طالب نشد هر کس پشیمان شد
نصیب گوهرمحنت مرا با قیمت جان شد
به من هرنوع آتش درطریق عشق ارزان شد
سمندر وار در کانون آتش آشیان دارم
که دیده شمع را پروانه درعالم به برگیرد
موفق بروصالش ناشده آتش زپر گیرد
ولی این شمع و این پروانه در یکجا شررگیرد
کمال عشق مطلق را من ازاینها نشان دارم
گرفته دربغل قرص قمرخورشید رخشان را
کواکب شد پراکنده تعادل رفت میزان را
چنان تیر شهاب اختران زد شعله کیوان را
که تا رورقیامت این نشان د رکهکشان دارم
گشوده دست غارت برحرم اوباش نامحرم
به یغما معجر زهرا برفت پرده مریم
نهاده رو به صحرا اختران سیدعالم
دل ویرانه از ویرانی ان خاندان دارم
زدیده خون فشاند تا قیامت دیده پروین
به حال آن گلستانیکه مستولی شود گلچین
زده آتش به گلزاررسالت قوم بدآئین
چو لاله کاسه دل پر ز خون ارغوان دارم
کلامی تبریزی(ره)