همه از اوست!

ساکنم بر در میخانه[1] که میخانه از اوست

می خورم باده[2] که این باده و پیمانه از اوست

گَر به مسجد کشدم زاهد و در دَیر[3] کشیش

چه تفاوت کند این خانه و آن خانه از اوست

خویش و بیگانه اگر زحمت و رحمت دهدم

رحمت خویش از او ، زحمت بیگانه از اوست

روزگاریست که در گوشۀ ویرانۀ دل

کرده ام جای که این گوشۀ ویرانه از اوست

گر چه پروانه دلی سوخت ز شمعی چه عجب

شمع از او ، محفل از او ، هستی پروانه از اوست

نیَم آدم گر از آن دانۀ گندم نخورم

من از او ، جنّت از او ، خوردن از او ، دانه از اوست

سنگ زد عاقل اگر بر دل دیوانۀ ما

سنگ از او ، عاقل از او ، این دل دیوانه از اوست

گر چه جانانه در این شهر بسی هست ولی

اوست جانانۀ من ، کین همه جانانه از اوست

کشتن نفس نه از همّت مردانۀ توست

بس کن عقل که این همّت مردانه از اوست

گرچه دانم همه افسانه بود قصّۀ عشق

شرح افسانه کنم کاین همه افسانه از اوست

کی شود ذات[4] عدم[5] لایق گفتار «فؤاد»

ما از اوییم و خود این دفترِ فرزانه ز اوست

«فؤاد کرمانی(ره)»[6]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



[1] - میخانه : جایی که در آن شراب می فروشند و خانه ٔ شراب فروشی و میکده .

[2] - باده : شراب ، مِی . 

[3] - دیر : خانه ای که راهبان در آن عبادت کنند و غالباً از شهرهای بزرگ بدور است و در بیابانها و قله های کوهها برپا گردد و هر گاه در شهر بنا گردید آن را کنیسه (کلیسا) یا بیعة گویند و بعضی میان این دو فرق گذارند که کنیسه از آن یهود است و بیعة متعلق به نصاری است . 

[4] - پیشوندی است به معنای صاحب ، دارنده . مؤنثِ «ذو». - حقیقت هر چیز -  فطرت ، جبلت .

[5] - عدم :  نیستی ، نابودی .

[6] - فواد کرمانی، فتح‌الله (۱۳۵۸ -۱۲۷۴ ه. ق)، شاعر، متخلص به فؤاد. پدرش از شعرای نامی کرمان بود. وی در کرمان به دنیا آمد و در هشتاد و پنج سالگی در همان شهر درگذشت و در دامنهٔ کوه سید حسین در اطراف کرمان دفن شد. از آثار او «دیوان» شعری است به نام «شمع جمع» که مشتمل بر مدح و مراثی امامان شیعه، غزلیات عرفانی، ترجیع‌بند و رباعیات است.