تنور خولی - عبدالعلی نگارنده
تنور خولی
به خولی بگفت آن زن پارسا
که را باز از پا درآورده ای؟[1]
که در این دل شب چو غارتگران
برایم زر و زیور آورده ای
به همراهت امشب چه بوی خوشی ست!
مگر بار مشک تر آورده ای؟
چنان کوفتی در که پنداشتم
ز میدان جنگی سر آورده ای
چو دانست آورده سر، گفت آه!
که مهمان بی پیکر آورده ای
چو بشناخت سر را بگفت ای عجب!
سری با شکوه و فر [2] آورده ای
در این کلبه ی تنگ و بی نور من
ز گردون[3] ، مه انور آوردهای
بمیرم، در این تیره شب از کجا
سر سبط پیغمبر آورده ای؟
چه حقّی شده در میان پایمال؟
که تو رفته ای داور آورده ای؟
ولی زآنچه من آرزو داشتم
به یزدان قسم، بهتر آورده ای
به گلزار جانان زدی دستبرد
به کوفه گلی نوبر آورده ای
گل آتش است این که از کوه طور
تو با خاک و خاکستر آورده ای
«عبدالعلی نگارنده(ره)»
[1] - عمر بن سعد سر مقدس امام عليه السلام را در همان روز (روز عاشورا) بوسيله ي خولي بن يزيد اصبحي و حميد بن مسلم ازدي نزد عبيدالله بن زياد فرستا(المهلوف 60. ) پس خولي بن يزيد با آن سر مقدس به كوفه آمد و به جانب قصر عبيدالله رفت، چون درب قصر را بسته يافت بسوي خانه ي خود آمد و آن سر مقدس را زير طشتي قرار داد!
هشام مي گويد: پدرم براي من از نوار دختر مالك (همسر خولي) نقل كرد كه
گفت: شب هنگام ديدم خولي چيزي را به خانه آورده زير طشت پنهان مي كند از او سؤال كردم: اين چيست؟
گفت: چيزي براي تو آوردم كه هميشه بي نياز باشي! اينك سر حسين در سراي توست.
نوار گفت: به او گفتم: واي بر تو! مردم زر و سيم به خانه مي آورند و تو سر پسر دختر پيامبر؟! بخدا سوگند هرگز با تو در يك خانه زندگي نمي كنم، و از بستر برخاستم و به صحن خانه رفتم، بخدا سوگند كه نوري را ديدم همانند ستون از آسمان تا آن طشت پيوسته بود و مرغان سفيدي را نيز ديدم كه بر گرد آن طشت تا بامداد مي چرخيدند، و چون صبح شد خولي آن سر را نزد عبيدالله بن زياد برد .( تاريخ طبري 445 /5.)
[2] - فر : شأن و شوکت و رفعت و شکوه .
[3] - مجازاً به معنی آسمان.