تنور خولی

به خولی بگفت آن زن پارسا

که را باز از پا درآورده‏ ای؟[1]

که در این دل شب چو غارتگران

برایم زر و زیور آورده‏ ای‏

به همراهت امشب چه بوی خوشی ست!

مگر بار مشک تر آورده‏ ای؟

چنان کوفتی در که پنداشتم

ز میدان جنگی سر آورده‏ ای‏

چو دانست آورده سر، گفت آه!

که مهمان بی‏ پیکر آورده‏ ای‏

چو بشناخت سر را بگفت ای عجب!

سری با شکوه و فر [2] آورده‏ ای‏

در این کلبه‏ ی تنگ و بی‏ نور من

ز گردون[3] ، مه انور آورده‏ای‏

بمیرم، در این تیره شب از کجا

سر سبط پیغمبر آورده‏ ای؟

چه حقّی شده در میان پایمال؟

که تو رفته‏ ای داور آورده‏ ای؟

ولی زآنچه من آرزو داشتم

به یزدان قسم، بهتر آورده‏ ای‏

به گلزار جانان زدی دستبرد

به کوفه گلی نوبر آورده‏ ای‏

گل آتش است این که از کوه طور

تو با خاک و خاکستر آورده‏ ای

«عبدالعلی نگارنده(ره)»

 

 

 



[1] - عمر بن سعد سر مقدس امام عليه السلام را در همان روز (روز عاشورا) بوسيله ي خولي بن يزيد اصبحي و حميد بن مسلم ازدي نزد عبيدالله بن زياد فرستا(المهلوف 60. )  پس خولي بن يزيد با آن سر مقدس به كوفه آمد و به جانب قصر عبيدالله رفت، چون درب قصر را بسته يافت بسوي خانه ي خود آمد و آن سر مقدس را زير طشتي قرار داد!
هشام مي گويد: پدرم براي من از نوار دختر مالك (همسر خولي) نقل كرد كه
گفت: شب هنگام ديدم خولي چيزي را به خانه آورده زير طشت پنهان مي كند از او سؤال كردم: اين چيست؟
گفت: چيزي براي تو آوردم كه هميشه بي نياز باشي! اينك سر حسين در سراي توست.
نوار گفت: به او گفتم: واي بر تو! مردم زر و سيم به خانه مي آورند و تو سر پسر دختر پيامبر؟! بخدا سوگند هرگز با تو در يك خانه زندگي نمي كنم، و از بستر برخاستم و به صحن خانه رفتم، بخدا سوگند كه نوري را ديدم همانند ستون از آسمان تا آن طشت پيوسته بود و مرغان سفيدي را نيز ديدم كه بر گرد آن طشت تا بامداد مي چرخيدند، و چون صبح شد خولي آن سر را نزد عبيدالله بن زياد برد .( تاريخ طبري 445 /5.)

[2] - فر : شأن و شوکت و رفعت و شکوه . 

[3] - مجازاً به معنی آسمان.